جدول جو
جدول جو

معنی بال و پر - جستجوی لغت در جدول جو

بال و پر(لُ پَ)
پرو بال:
جز صبر تیر او را، اندر جهان سپر نیست
مرغیست صبرکاو را جز خیر بال و پر نیست.
ناصرخسرو.
نگویی بیضه یکرنگ است و مرغان هریکی رنگی
نوای هر یکی رنگی دگرسان بال و پر دارد.
ناصرخسرو.
هر خشک و تر که یافتم از غم بسوختم
هربال و پر که داشتم از دم بسوختم.
خاقانی.
کوچه تنگ است ای پسر، با پر نگنجد هیچ مرغ
بال و پر بگذار تا بتوانی آسان آمدن.
خاقانی.
دور گردون گسست بیخ و بنم
مرگ یاران شکست بال و پرم.
خاقانی.
مگراقبال شمعی نو برافروخت
که چون پروانه غم را بال و پرسوخت.
نظامی.
و رجوع به پرو بال شود.
- بال و پر دادن، نیرو دادن. دست قدرت او را گشادن. نیرومند ساختن. گذاردن که بسط قدرت یابد. پروبال دادن.
- بال و پر زدن، تکان دادن پرندگان پر و بال خویش را برای پراکندن حشرات از تن خود یا بهنگام سر بریدن و گاه بهنگام پراکندن و پاشیدن دانه بر ایشان یا جوجگان بهنگام مشاهدۀ مادر که قصد طعمه دادن به ایشان دارد.
-
لغت نامه دهخدا
بال و پر
پر و بال
تصویری از بال و پر
تصویر بال و پر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای و پر
تصویر پای و پر
قدرت، توانایی، تاب و توان، برای مثال سراپرده و خیمه ها گشته تر / ز سرما کسی را نبد پای و پر (فردوسی - ۵/۲۵۰)، پایداری
فرهنگ فارسی عمید
(یُ پَ)
پا و پر. تاب. طاقت. قدرت. توانائی. نیروی مقاومت:
ببینیم تا چیست آیین و فر
سواری و زیبائی و پای و پر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خور
نه نیرو نه دانش نه پای و نه پر.
فردوسی.
ستودان همی سازدش زال زر
ندارد همی جنگ را پای و پر.
فردوسی.
تو دادی مرا زور و آیین و فر
سپاه و دل و اختر و پای و پر.
فردوسی.
سپاسم ز یزدان که او داد فر
بدین گردش اختر و پای و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پای و پر
نماند آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
سراپرده و خیمه ها گشت تر
ز سرما کسی رانبد پای و پر.
فردوسی.
رجوع به پا و پر شود
لغت نامه دهخدا
(وُپَ)
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت:
تو دادی مرا زور و آئین و فر
سپاه و دل و اختر و پا و پر.
فردوسی.
نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر
نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر.
فردوسی.
کسی را که یزدان نداده ست فر
نباشدش با جنگ او پا و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.
فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.
فردوسی.
و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لُ پَ)
شل و پل. قطعه قطعه. پاره پاره. (یادداشت مؤلف).
- شل و پر کردن، قطعه قطعه کردن. از هر جای مجروح کردن. بسیار جراحات وارد کردن. از پا انداختن: پنجاه نفر رعیت با چماق شصت قزاق را شل و پر کردند. (یادداشت مؤلف). له و لورده کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بالدار.
لغت نامه دهخدا
تصویری از پای و پر
تصویر پای و پر
تاب، طاقت، قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شل و پر
تصویر شل و پر
قطعه قطعه، پاره پاره قطعه قطعه، پاره پا ه
فرهنگ لغت هوشیار